داستان واقعی فرانکشتاین : هیولا و سازنده اش
چه میشد اگر مرگ دیگر یک دیوار نبود بلکه فقط یک در بود؟ چه میشد اگر میتوانستیم مرگ را دور بزنیم؟ “مری شلی”، نویسنده “فرانکشتاین” یا “پرومتئوس مدرن”، با قصه وحشتناک خود از یک دانشمند و ساخت هیولایش تخیل دنیا را به خود جلب کرد. او به این سؤالات پاسخ داد و با انجام این کار هیولایی به دنیا بخشید که هرگز فراموش نخواهد شد.
شلی از وسواس جمعی بشر نسبت به مرگ و ترس از تنهایی استفاده کرد تا قصه ای بسازد که برای بیش از 200 سال زنده بماند. این رمان برای اولین بار در سال 1818 منتشر شد و از آن زمان هیولای فرانکشتاین البته به لطف استودیو “یونیورسال” و هیولا های جهانی جاودانه آن ها از رسانه ای به رسانه دیگر جهش کرده است.
اما واقعا چقدر در مورد شلی و فرانکنشتاین میدانید؟ اول از همه، به بیان دقیق فرانکشتاین فقط اسم دانشمند قصه بوده است. در این رمان هیولا اسمی ندارد و در عوض اغلب از او به عنوان “هیولا” یاد میشود و شلی او را شیطان، دیمون یا بدبخت مینامد. هیولای درونی خود را با حقایق عجیب و غریب زیر در مورد فرانکشتاین رها کنید.
Mary Shelley
جدا از تراژدی های وحشتناک رمان فرانکشتاین، خود مری شلی نیز با تاریکی بیگانه نبود. پس از سوزاندن شوهرش، گفته میشود که او حتی خاکستر او را روی میز تحریر خود نگه داشته است. همانطور که “اولیویا روتیگلیانو” در مقاله ای نوشت زندگی شلی از بسیاری جهات حتی از مشهورترین اثر ادبی اش نیز دراماتیک تر بود. او از دست دادن وحشتناک یک ازدواج پیچیده و یک میراث خانوادگی دلهره آور را متحمل شد. مادر او “مری ولستون کرافت” نویسنده فمینیست اولیه کتاب “حقوق زنان” بود و متأسفانه به دلیل عوارض زایمان درگذشت و دخترش مری را در مسیری عجیب قرار داد : قبرستان
مری اغلب از قبر مادرش در کلیسای قدیمی سنت پانکراس بازدید میکرد. در واقع قبر مادرش به یکی از وسایل اصلی زندگی او تبدیل میشود. پناهگاهی از آشفتگی های خانوادگی و محلی برای ملاقات با نامزدش “پرسی بیش شلی”. “ساندرا گیلبرت”، محقق ادبی گفته است که قبر مادر مری به جایگاهی برای وقایع زندگی او تبدیل شده بود و بر اساس نوشته های او در مجله، به نظر میرسد که این قبر همچنین جایی بود که این زوج برای اولین بار جرقه عشقشان را روشن کردند.
تفاوت در اقتباس ها
یکی از بزرگترین تفاوت های رمان مری شلی و نسخه فرهنگ پاپ ماندگار هیولا، گفتار است. در فیلم “فرانکشتاین”، ساخته “جیمز ویل” در سال 1931 که بر ظاهر مدرن هیولا تأثیر گذاشت. هیولا نمیتوانست صحبت کند با این حال در رمان، هیولای فرانکشتاین شیوا بود و فلسفه ای بی پایان داشت. او با دانشمند دعوا و از انسانیت خودش دفاع میکرد.
بسیاری اشاره کرده اند که رابطه بین دانشمند و هیولا منعکس کننده مبارزه شلی با میراث مادرش است. دکتر فرانکنشتاین و هیولا دائماً با یکدیگر درگیرند و این موجب نابودی دو جانبه آن ها میشود. هنرمند محبوب، “برنی رایتسون” ماهیت پُر آشوب این دو را در جلد هنری خود برای اقتباس کامیک های “مارول” از فرانکنشتاین به تصویر کشید که در یک حراج به قیمت رکوردشکن 1.2 میلیون دلار فروخته شد.
در پس ابر ها
شبی تاریک و طوفانی بود که ایده فرانکشتاین و هیولای او در ذهن شلی زاده شد حداقل قصه اینگونه پیش میرود. او همیشه معتقد بود که دید وحشتناکش در خواب به او الهام میشود اما قطعاً درست است که او برای اولین بار قصه فرانکنشتاین را در طول یک مسابقه داستان ارواح بین دوستانش به اشتراک گذاشت. این دوستان عبارت بودند از “پرسی بیش شلی”، “لرد بایرون” و “جان ویلیام پولیدوری” (که داستان “خون آشام” او تا حدی الهام گرفته از دراکولای “برام استوکر” بود)
طوفان سال 1816، زمانی که این مسابقه شبح آور برگزار میشد رخ داد که به عنوان “سال بدون تابستان” شناخته میشود. اختلال شدید آب و هوا را تصور کنید به اندازه ای که باعث شکست گسترده کشاورزی شود همراه با ابر های خاکستری که جلوی خورشید را گرفته اند (در مورد یک قصه ترسناک فکر کنید). فوران ویرانگر کوه آتشفشان اندونزیایی کوه تامبورا نیز ممکن است به اندازه جنگ های “ناپلئونی” و انقلاب علمی بر مری شلی تأثیر مستقیم نداشته باشد. اما این شرایط مطمئناً روحیه را تیره میکنند
اقتباس های زیاد
از قصه ای جاودانه مانند فرانکنشتاین، بدیهیست که اقتباس ها، بازگویی ها و تخیل های بی شماری وجود داشته باشد. این هیولا همدست کمدین هایی مانند “ابوت” و “کاستلو” و یک ستاره در پارودی هایی مانند “فرانکنشتاین جوان” بوده است. نسخه های متحرک او در کارتون ها و آثار ویدئویی مختلف ظاهر شده اند و Marvel و “DC Comics” هر دو از این موجود در آثارشان استفاده کرده اند.
سبز در فیلمی سیاه و سفید
در حالی که شلی هیولایش را با رنگ زرد توصیف کرد و هیچ اشاره ای به جای زخم وجود نداشت اما شناخته شده ترین (و ترسناک ترین) ظاهر هیولا، ظاهر سبز است. “جک پیرس” که ظاهر تقریباً هر هیولای جهانی را طراحی کرده، تصمیم گرفت بر جنبه های شوم احیای گوشت مرده تأکید کند.
او “بوریس کارلوف” را با جمجمه ای شکسته و دوخت های زیاد همراه با لباس های نامناسب تزئین کرد تا ترکیب نامتجانس موجود را برجسته کند. تمام مراحل این گریم هر روز ساعت ها طول میکشید تا تکمیل شود و آن سبزی ناخوشایند که بسیار با هیولای فرانکشتاین مرتبط است در فیلم سیاه و سفید سال 1931 بهترین نمایش را داشت.
ترجمه ای از طناز رجبعلی
مقاله ای ترجمه شده از سایت سایدشو