سرگذشت تایتان دیوانه !

تانوس با اختلاف یکی از خطرناک ترین دشمنان انتقام جویان در تاریخ است تایتان دیوانه در داستان های بسیاری از قهرمانان محبوب دنیای مارول, نقش نابود کننده جهان را داشته است … یک تهدید برای تمام کهکشان!

از “مرد آهنی شکست ناپذیر” گرفته تا “کاپیتان مارول” و حتی “دختر سنجابی مغلوب نشدنی“! او در بعضی از روایت ها برای تسخیر قلب دختر محبوبش مقابل “ددپول” نیز مبارزه کرده است .

در هر روایتی, تانوس یک دشمن و حریف به شدت قدرتمند و به شکل عجیبی باهوش است, در حدی که بتواند توازن یک کهکشان را بر هم بزند.

میپرسید چگونه توانسته به این درجه از قدرت برسد !؟ با ما همراه باشید تا سه روایت مختلف از منشا و سرآغاز این کاراکتر را بررسی کنیم :

2/ Thanos Rising (2013)

“تانوس” در سیاره ی تایتان ها به دنیا آمد, از مادر و پدری به نام های “سوی سان” و “آلارس” مادرش به محض دیدن او وحشت کرد و زمزمه ی وحشتناکی را در سر خود شنید …

او تصمیم گرفته بود نام نوزاد را “دیون” بگذارد اما آن صدا فقط نام “تانوس” را فریاد میزد!

مادرش نمیتوانست با این موجود عجیب الخلقه و با صدا های داخل مغزش کنار بیاید, نمیتوانس با دیدن آینده ای که این نوزاد را تبدیل به “تایتان دیوانه” میکند و با دیدن درد و رنجی که این نوزاد میتوانست باعثش شود کنار بیاید …

سوی سان سعی کرد تانوس را به قتل برساند … اما او جان سالم به در برد و سوی سان در تیمارستان بستری شد.

کودکی تانوس

تانوس بزرگ تر و تبدیل به یک تایتان بسیار باهوش شد, یک فرد محبوب در میان همنوعانش. او به دوست صمیمی بسیاری از آن ها تبدیل شد … از جمله یک دختر جوان مرموز, دختری با چشمان نافذ سبز رنگ … دختری به شدت افراطی.

وقتی تانوس میخواست با دوستانش بازی کند, او آن ها را ترغیب کرد تا به غاری مخوف و خطرناک بروند, جایی که تمام دوستان تانوس در آن توسط خزنده های وحشتناک کشته و خورده شدند …

وقتی تانوس میخواست از آن خزندگان دوری کند, دختر مرموز او را مجاب کرد که به انتقام آن ها برود و تمام آن خزندگان را قتل عام کند …

هوس خون ریختن در تانوس بیدار شد و او شروع کرد به دزدی و کشتن مردم تا روی تاریک و شرور خود را آشکار کند, او به کارهایش به چشم یک مهارت نگاه میکرد … تمام شهروندان تایتان گوش به زنگ شدند, چون قبل از آن قتلی در این سیاره رخ نداده بود.

با این وحشی گری ها, علاقه تانوس به دختر مرموز مدام بیشتر میشد, او به عشقش در حضور دختر اقرار کرد اما دختر عشق او را رد کرد … او تانوس را بخاطر حرف زدن از احساساتش ضعیف خطاب کرد و او را کوچک شمرد.

تانوس به دنبال درک این موضوع به تکاپو افتاد, سرتاسر کهکشان را به دنبال معشوقه های جدید گشت و از آن ها صاحب فرزند شد, به این امید که عشقی که یکبار به دنبالش بود را تجربه کند.

سر انجام, تانوس به زادگاهش برگشت, به نزد دختر مرموز, کسی که خودش را اینبار به صورت مرگ ظاهر کرد و مانند قبل, عشق تانوس را پس زد, به او گفت عشق او را نمیپذیرد تا زمانی که بداند او فقط و فقط عاشق اوست و فقط برای او میکشد … میکشد تا به عشق برسد.

تهیه شده توسط سیاوش نثری
ترجمه ای از سایت
Sideshow.com